لغت نامه دهخدا
چو شیر ژیان شد بر پیلسم
برآویخت با آتش تیزدم.فردوسی.برفتم بسان نهنگ دژم
مرا تیزچنگ و ورا تیزدم.فردوسی.بغرید چون تیزدم اژدها
بزد خنجرآمد ز دستش رها.فردوسی.چون تنور از نار نخوت هرزه خوار و تیزدم
چون فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای.خاقانی.- تیزدم برزدن ؛ فریاد سخت برآوردن. بانگ بلند برزدن از شدت خشم و جز آن :
بگفت این و برزد یکی تیزدم
که بر من ز گشتاسب آمد ستم.فردوسی.بشد شاه ترکان ز پاسخ دژم
غمی گشت و برزد یکی تیزدم.فردوسی.بگفت این سخن بیژن و گستهم
بخندید و برزد یکی تیزدم.فردوسی.رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.