تصاف

لغت نامه دهخدا

تصاف. [ ت َ صا ف ف ] ( ع مص ) همدیگر صف بستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): تصاف القوم ؛ اجتمعوا صفاً مثل تساطروا. ( اقرب الموارد ). || دو رسته گردیدن با هم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

همدیگر صف بستن دو رسته گردیدن با هم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال چای فال چای فال جذب فال جذب فال تک نیت فال تک نیت