بنگی

لغت نامه دهخدا

بنگی. [ ب َ ] ( ص نسبی ) آنکه بنگ خورد از عالم شرابی. ( آنندراج ). آنکه بنگ خورد. آنکه بنگ کشد. آنکه عادت به کشیدن بنگ دارد :
مست و بنگی را طلاق وبیع نیست
همچوطفل است او معاف و معتقی است.مولوی.سخت می خندید همچون بنگیان
غالب آمد خنده بر سود و زیان.مولوی.گفته بسحاق پیش بنگیان
بر مثال ارده با خرما خوش است.بسحاق اطعمه.

فرهنگ عمید

معتاد به استعمال بنگ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بنگ خورنده . ۲ - مبهوت متردد در امور .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم