ننگ امدن

لغت نامه دهخدا

( ننگ آمدن ) ننگ آمدن. [ ن َ م َ دَ ] ( مص مرکب ) عار داشتن. شرم داشتن :
بدو گفت رستم به یک ترک جنگ
همانا نسازد که آیَدْش ننگ.فردوسی.با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ
اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند.منوچهری.- ننگ آمدن کسی را از چیزی ؛ از آن عار داشتن. ننگ داشتن. دون شأن خود دانستن :
تو چون یافتی ننگریدی به گنج
که ننگ آمدت زین سرای سپنج.فردوسی.ز مردان از این پیش ننگ آمدت
زبون بود مرد ار به جنگ آمدت.اسدی.زنان و مخنثان را برگمارندتا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد، می گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ننگ آید عشق را از نور عقل
بد بود پیری در ایام صِبا.مولوی.ز علمش ملال آید از وعظ ننگ
شقایق ز باران نروید ز سنگ.سعدی.که ننگ آیدش رفتن از پیش تیر
برادر به چنگال دشمن اسیر.سعدی.

فرهنگ فارسی

( ننگ آمدن ) عار داشتن . شرم داشتن . ننگ آمدن کسی را از چیزی : از آن عار داشتن ننگ داشتن دون شان خود دانستن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم