خم زدن

لغت نامه دهخدا

خم زدن. [ خ َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از گریختن. ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ) :
چون عشق بدست آمد تن کور کن و خوش زی
چون عقل بپای آمد پی کور کن و خم زن.سنائی ( از جهانگیری ).پشتم ز گونه گونه غمانت خمیده شد
دردا که هیچگونه غمت خم نمی زند.سیدحسین غزنوی.آن دادگستری که ز تأثیر عدل او
باز و عقاب خم زند از کبک و از غراب.سوزنی ( از آنندراج ).وقت هزیمت چو خصم خم زد و از بیم جان
گه ره و بیره برید گه که و گه در شکست.انوری. || کنایه از خم کردن سر. ( آنندراج ).
- خم زدن ترازو ؛ کنایه از میل کردن کفه ترازو بود بطرفی بسبب گرانی وی.( آنندراج ) :
ترازو هیچ جانب خم نمی زد
سر مویی کشیدن کم نمی زد.زلالی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

کنایه از گریختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال پی ام سی فال پی ام سی فال چای فال چای فال احساس فال احساس