توانگر کردن

لغت نامه دهخدا

توانگر کردن. [ ت ُ / ت َ گ َ ک َ دَ] ( مص مرکب ) نیرومند کردن. توانا کردن :
به دانش روان را توانگر کنید
خرد را همان بر سر افسر کنید.فردوسی.به داد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.فردوسی. || بی نیاز کردن. غنی کردن :
قناعت توانگر کند مرد را
خبر کن حریص جهانگرد را.( بوستان ).

فرهنگ فارسی

نیرومند کردن . دانا کردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم