لغت نامه دهخدا
خبیثی که بر کس ترحم نکرد
ببخشودبر وی دل نیکمرد.( بوستان ).ای کاش زخم سینه ما واکند کسی
شاید ترحمی بدل ما کند کسی.سلیم ( از آنندراج ).دزد را دار کند راست ترحم بکنید
که عصا را ز کف کور گرفتن ستم است.صائب ( ایضاً ).زانتظار وعده وصلی توان کشتن مرا
آه ، آن بی رحم با من این ترحم هم نکرد.میریحیی شیرازی ( ایضاً ).بسیار مخور که نان هراسان از تست
بر خویش ترحمی کن این جان از تست.میرالهی همدانی.