براه امدن

لغت نامه دهخدا

( براه آمدن ) براه آمدن. [ ب ِ م َ دَ ] ( مص مرکب ) ( از: ب + راه + آمدن ) سر براه شدن. ارشاد و هدایت شدن. راه یافتن :
به من بخش سودابه را زین گناه
پذیرد مگر پند و آید براه.فردوسی.به برسم شتابید و آمد براه
بجایی که بود اندر آن بارگاه.فردوسی.بدرگاه کاووس شاه آمدند
وزان سرکشیدن براه آمدند.فردوسی.چون ز حسرت رست وباز آمد براه
دید برده دزد رخت از کارگاه.مولوی.

فرهنگ فارسی

( براه آمدن ) سر براه شدن ارشاد و هدایت شدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم