اب کردن

لغت نامه دهخدا

( آب کردن ) آب کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تذویب. گداختن. اذابه. ذوب. مذاب کردن. حل کردن. محلول ساختن. || مجازاً، فروختن چیزی بنهانی. بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری و کاسد یا قلب و ناروا.
- دل کسی را آب کردن ؛ او را در مطلوب و آرزویی انتظار دادن.

فرهنگ معین

( آب کردن ) (کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - ذوب کردن . ۲ - (عا. ) به حیله جنس نامرغوب را فروختن .

فرهنگ فارسی

( آب کردن ) ( مصدر ) ۱ - مایع ساختن تبدیل باب کردن ذوب کردن گداختن : آب کردن روغن آب کردن فلز . ۲ - ریختن آب در ظرف حوض و غیره . ۳ - جنس نامرغوب را فروختن ( مخصوصا بانواع حیله ) . یا آب کردن دختر . بشوهر دادن او بحر نحو که میسر باشد . یا دل کسی را آب کردن . او را در مطلوب و آرزویی منتظر کردن .
گداختن بفروش رسانیدن کالایی کم مشتری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال ابجد فال ابجد استخاره کن استخاره کن فال تخمین زمان فال تخمین زمان