صریم

لغت نامه دهخدا

صریم. [ ص َ ] ( ع اِ ) پاره جدا از ریگ توده بزرگ. و منه افعی صریم ؛ یعنی مار ریگ توده. ( منتهی الارب ). || بامداد. ( منتهی الارب ). روز. ( مهذب الاسماء ). || شب تاریک ، از لغات اضداد است.( منتهی الارب ). شب. ( مهذب الاسماء ). || پاره شب. ( منتهی الارب ). || چوبی است که بر دهن بزغاله بندند تا شیر نمکد. ( منتهی الارب ). || خرمن ناکوفته. ( مهذب الاسماء ). || زمین سیاه سوخته که هیچ نرویاند. ( منتهی الارب ). || بریده از هر چیزی. ( منتهی الارب ). || و قولهم باء صریم سحر؛ یعنی خایب و خاسر برگردید. ( منتهی الارب ). || ( ص ) بریده. ( ترجمان علامه ٔجرجانی ). || دروده. ( ترجمان علامه جرجانی ). || ( اِ ) ( اصطلاح عروضی ) نام بحری است.
صریم. [ ص َ ] ( اِخ ) وادی یا موضعی است به یمن. ( معجم البلدان ). موضعی است. ( منتهی الارب ).
صریم. [ ص ُ رَ ] ( اِخ ) ابن معشربن ذهل بن تمیم از بنی تغلب ، شاعری است جاهلی یمانی الاصل و در بادیةالشام بمرد و افنون لقب داشت از آن رو که در شعر خودگفته است : ان للشبان افنونا. ( الاعلام زرکلی ص 431 ).
صریم. [ ص َ ] ( اِخ ) ابن مقاعس بن عمرو از تمیم از عدنان جدی جاهلی است. از پسران وی عبداﷲبن اباض رئیس اباضیه و ابن صفار رئیس صفاریه اند. ( الاعلام زرکلی ص 432 ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم