شهر باش

لغت نامه دهخدا

شهرباش. [ ش َ ] ( نف مرکب ) شهرنشین. ساکن شهر. حضری. مدری. مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری. ( از یادداشت مؤلف ). ساکن درشهر و شهری. ( ناظم الاطباء ). قراری. ( از منتهی الارب ). عرب [ ع ُ / ع َ رَ ]. مردم تازی شهرباش. ( منتهی الارب ). و بجای شهرنشین بکار رفته است : عرب ؛ گروهی مردم تازی شهرباش ، عربی منسوب الیهم. ( بحر الجواهر یوسف هروی ). مقابل بیابان باش : اعراب ؛ مردم تازی و هم سکان البادیة خاصة و النسبة الیهم اعرابی ، و لا واحد له و لیس الاعراب جمعاً للعرب. ( بحر الجواهر یوسف هروی ).

فرهنگ فارسی

شهر نشین ساکن شهر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال عشق فال عشق فال مکعب فال مکعب فال رابطه فال رابطه