تملل

لغت نامه دهخدا

تملل. [ ت َ م َل ْ ل ُ ] ( ع مص ) در کیش و شریعت درآمدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خوی آوردن تب. || گرم گردیدن درون استخوان. || بی آرامی کردن از بیماری و از اندوه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بخود پیچیدن از درد و غم. ( از اقرب الموارد )، یقال : هو یتملل اذا لم یستقر من الوجع کانه علی مله. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به تململ شود. || ساختن چوب و قبضه شمشیر و چوب پشت کمان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || شتاب کردن در رفتار. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. در کیش و شریعت درآمدن، جزء ملت شدن.
۲. از بیماری یا اندوه بی تابی کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال زندگی فال زندگی فال انگلیسی فال انگلیسی فال اوراکل فال اوراکل