غف

لغت نامه دهخدا

غف. [ غ َ ] ( اِ ) موی درهم پیچیده و مجعد. ( از برهان قاطع ). موی مجعد باشد. ( فرهنگ اوبهی ). موی جعد باشد. ( معیار جمالی شمس فخری ). || هرچیز محکم و استوار و سخت و هنگفت و بسته. ( ناظم الاطباء ).
غف. [ غ َف ف ] ( ع اِ ) برگ خشک شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). برگ تری که خشک شود. ( از اقرب الموارد ). || ( مص ) به حیله به دست آوردن. به دست آوردن از راه ملایمت و زبردستی ، مثلاً در مورد جلب توجه نیک کسی استعمال کنند. || گول زدن. فریفتن. || دسیسه کردن. توطئه کردن. اسباب چینی کردن. || منحرف کردن. پرسیدن برای غافلگیر کردن. ( دزی ج 2 ص 217 ).
غف. [ غ ُف ف ] ( ع اِ ) قوت روزگذار. ( ناظم الاطباء ) در فرهنگها به این معنی غُفَّة آمده است. رجوع به غُفَّة شود.

فرهنگ فارسی

قوت روز گذار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال اعداد فال اعداد فال زندگی فال زندگی فال تک نیت فال تک نیت