عکل

لغت نامه دهخدا

عکل. [ ع َ ] ( ع مص ) به اندازه گرفتن. ( از منتهی الارب ). || مشتبه ودشوار گردیدن بر کسی کار. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به رای خود دریافتن. ( از منتهی الارب ). به رای خویش گفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( ازاقرب الموارد ). || به گمان گفتن. ( از منتهی الارب ). حدس زدن. ( از اقرب الموارد ). || فراهم آوردن. ( از منتهی الارب ). جمع کردن چیزی را پس از متفرق بودن آن. ( از اقرب الموارد ). || راندن ، یا سخت راندن شتر را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بستن زانوی شتر، و یا بازو بستن هر دو دست شتر را. ( از منتهی الارب ). یک پای شتر بستن. ( تاج المصادر بیهقی ). «رسغ»؛ دست شتر را با ریسمان به بازوی او بستن ، و چنین ریسمانی را «عکال » گویند. ( از اقرب الموارد ). || بازداشتن و بند نمودن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بازگردانیدن. ( از منتهی الارب ). || برزمین زدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || رخت بر هم نهادن. ( از منتهی الارب ). چیدن کالا بر همدیگر. ( از اقرب الموارد ). کالا بر هم نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || مردن. || کوشش کردن در کار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
عکل. [ ع َ ک َ ] ( ع مص ) دردی ناک شدن چراغدان. ( از منتهی الارب ). گردآمدن دردی در چراغدان. ( المصادر زوزنی ) ( از اقرب الموارد ). پردردی شدن چراغدان. ( تاج المصادر بیهقی ).
عکل. [ ع َ ک َ ] ( ع اِ )لغتی است در عَکَر به معنی گروهی از شتران ، اما «عکر» ارجح است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عکر شود.
عکل. [ ع ِ / ع ُ ] ( ع ص ) ناکس و لئیم. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و برخی آن را مخصوص مردان دانند. ( از اقرب الموارد ). ج ، أعکال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
عکل. [ ع ُ ] ( اِخ ) از زنان جاهلی است و گویند از کنیزکان بوده است. و حارث و جشم وسعد و عدی ، فرزندان عوف بن وائل بن قیس بن اد بدو نسبت دارند و آنان را بنی عکل گویند. ( از الاعلام زرکلی به نق از جمهرةالانساب و اللباب ). و رجوع به عُکلی شود.
عکل. [ ع ُ ک ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عاکِل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عاکل شود.

فرهنگ فارسی

جمع عاکل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو فال قهوه فال قهوه فال کارت فال کارت