عوز

لغت نامه دهخدا

عوز. [ ع َ ] ( ع مص ) احتیاج یافتن چیزی را و نیافتن آن. ( از المنجد ). مصدر است. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ )دانه انگور. یک دانه آن «عوزة». ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
عوز. [ ع َ وَ ] ( ع مص ) نایاب گشتن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). نایافت گردیدن چیزی و نایاب گشتن. ( از آنندراج ). نایاب شدن و یافت نگشتن چیزی در حالی که بدان احتیاج باشد. ( از اقرب الموارد ). || نیازمند گردیدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ). محتاج شدن به چیزی و نیافتن آن. ( از اقرب الموارد ). || درویش شدن. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فقیر گشتن. ( از اقرب الموارد ). || درشت و دشوار گردیدن کار. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). سخت گشتن کار. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) نیاز و درویشی. ( منتهی الارب ). نیاز و حاجت و درویشی. ( ناظم الاطباء ). احتیاج وتنگدستی. ( از اقرب الموارد ). گویند: أصابه عوز یعنی تنگدستی بدو رسید. ( از اقرب الموارد ) :
بعدِ سالی چند بهر رزق و کشت
شاعر از فقر و عوز محتاج گشت.مولوی.
عوز. [ ع َ وِ ] ( ع ص ) مرد نیازمند و محتاج. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- اًنه لَعوز لوز ؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). یعنی نیازمند میباشد. ( ناظم الاطباء ).
عوز. ( اِخ ) نام مردی است. ( منتهی الارب ). از اعلام است. ( از تاج العروس ).

فرهنگ عمید

تنگ دستی، نیازمندی.

فرهنگ فارسی

نام مردی است
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال احساس فال احساس فال عشقی فال عشقی فال ماهجونگ فال ماهجونگ