عنبه

لغت نامه دهخدا

( عنبة ) عنبة. [ ع ِ ن َ ب َ ] ( ع اِ ) یک دانه انگور. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). واحد عنب ، یعنی یک دانه انگور. ( ناظم الاطباء ). یک حبه انگور. ( از اقرب الموارد ). ج ، عِنَبات ، عُنوب ، عِنَب ، عِنَباء، أعناب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || آبله ریز که بر اندام انسان برآید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، عِنَبات. ( اقرب الموارد ). || از اعلام است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
عنبة. [ عَم ْ ب َ ] ( معرب ، اِ ) معرب انبه. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به انبه شود.
عنبة. [ ع ِ ن َ ب َ ] ( اِخ ) چاهی است به مدینه. ( منتهی الارب ). بئر ابی عنبة، چاهی است در نزدیکی مدینه. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

چاهی است بمدینه بئرابی عنبه چاهی است در نزدیکی مدینه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ورق فال ورق فال کارت فال کارت فال نخود فال نخود فال احساس فال احساس