عقیر

لغت نامه دهخدا

عقیر. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد که او را فرزندنشود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نازاینده و ناامید. ( غیاث اللغات ). || خسته و مجروح. || ستور پی زده. ( منتهی الارب ). معقور. ( اقرب الموارد ). ج ، عَقری ̍. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || آنکه از ترس ناگهانی طاقت جنبش نباشد اورا، یا سرگشته و متحیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به عَقر در معنی مصدری شود :
این سخن پایان ندارد آن فقیر
گشته است از تاب درویشی عقیر.مولوی.
عقیر. [ ع ِق ْ قی ] ( ع اِ ) گیاه که بدان تداوی نمایند، یا اصل داروها. || درخت. ( منتهی الارب ). ج ، عَقاقیر. ( ناظم الاطباء ).
عقیر. [ ع َ ] ( اِخ ) نام فلاتی است که در آن آبهای شوری است ، و آن را عُقَیر نیز ضبط کرده اند. ( از معجم البلدان ).
عقیر. [ ع ُ ق َ ] ( اِخ ) قریه ای است در ساحل دریا در کنار هجر. و نیز نخلی است در یمامة از آن بنی ذهل بن دئل. و نیز نخلی است از آن بنی عامربن حنیفة در یمامه. ( از معجم البلدان ) ( از منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. مرد عقیم.
۲. خسته، مجروح.

فرهنگ فارسی

مردی که اورافرزندنشود، خسته ومجروح
قریه ایست در ساحل دریا در کنار هجر و نیز نخلی است در یمامه از آن بنی ذهل بن دئل و نیز نخلی است از آن بنی عامر بن حنیفه در یمامه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال سنجش فال سنجش فال تک نیت فال تک نیت