عراز

لغت نامه دهخدا

عراز. [ ع ُرْ را ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ عارز. ( از اقرب الموارد ). غیبت کنندگان. ( منتهی الارب ). غیبت کنندگان از مردم. ( ناظم الاطباء ).
عراز. [ ع ِ ] ( ع مص ) معارزة. با همدیگر ستیهیدن. || دور دور یک جانب بودن. || خلاف کردن و با هم خشم گرفتن. || گرفته و ترنجیده گردیدن. ( ناظم الاطباء ).
عراز. [ع ِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

شیر بیشه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال اعداد فال اعداد فال عشق فال عشق فال تاروت فال تاروت