لغت نامه دهخدا
عثر. [ ع َ ] ( ع اِ ) کشت دشتی که از باران آب خورد. ( منتهی الارب ). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت. ( اقرب الموارد ).
عثر. [ ع َ ث َ ] ( ع اِ ) عَثر. رجوع به ماده قبل شود. || دروغ. ( اقرب الموارد ).
عثر. [ ع َ ] ( اِخ ) موضعی است به تهامه. ( منتهی الارب ) ( معجم البلدان ).
عثر. [ ع ُ ] ( ع اِ ) عقاب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || دروغ. ( اقرب الموارد ). || ( ص ) دروغگوی. ( منتهی الارب ).
عثر. [ع َث ْ ث َ ] ( اِخ ) بیشه ای است شیرناک یا موضعی است. ( منتهی الارب ). ابوبکر همدانی گوید: عثر شهری است به یمن میان آن و مکه ده روز راه است. ( معجم البلدان ).