طلاق دادن

لغت نامه دهخدا

طلاق دادن. [ طَ دَ ]( مص مرکب ) رها کردن زن. تسریح. ( منتهی الارب ). تطلیق. ( تاج المصادر ). اِملاک. یقال : اُمْلِکَت امرَها ( مجهولاً )؛ یعنی طلاق داده شد. ( منتهی الارب ) :
هرکه مراو را طلاق داد بجویدش
دوست ندارد هگرز شوی حلاله.ناصرخسرو.و هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه مقابح آن را به نظر بصیرت بیند... و به قضا رضا دهد تا غم کم خورد و دنیا را طلاق دهد. ( کلیله و دمنه ).
شب طلاق خواب داده دیده بانان بصیر
تا شکرریز عروسان بیابان دیده اند.خاقانی.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) رها کردن ( زن و غیره ) طلاق گفتن .
رها کردن زن تسریح تطلیق
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال رابطه فال رابطه فال چای فال چای فال تخمین زمان فال تخمین زمان