ضری

لغت نامه دهخدا

ضری. [ ض َ را ] ( ع اِ ) سگ بچه دونده. ( منتهی الارب ).
ضری. [ ض َرْی ْ ] ( ع مص ) ضراوة.ضراءة. آزمند و حریص گردیدن. || روان شدن خون. ( منتهی الارب ). دویدن خون از جراحت. ( زوزنی ).
ضری. [ ض َ ری ی ] ( ع ص ،اِ ) رگ که خون وی منقطع نشود. || آب غوره خرمای سرخ و زرد که آن را بر بار درخت کُنار ریخته و نبید سازند. ( منتهی الارب ). آب غوره خرمای زرد و یا سرخ است که بر نبق بریزند و نبید سازند. ( فهرست مخزن الادویه ). || ضاری. در پی صید دونده.
ضری. [ ض ُ رَی ی ] ( اِخ ) چاهی است که آن را عاد کند نزدیک ضریة. ( معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

زده شده ٠ یا شیری که از چند ناقه در یک شیر دوشه دوشیده شود ٠ بهره ٠ یا شیر بریده ٠
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم