صلق

لغت نامه دهخدا

صلق. [ ص َ ] ( ع اِ ) بانگ و فریاد سخت. || ( مص ) سخت بانگ کردن. ( منتهی الارب ). آواز برداشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || آمد و شد کردن در آب. || بانگ کردن. || کارزار کردن. || زدن کسی را به عصا.( منتهی الارب ). به عصا زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || گستردن جاریه را پس جماع کردن با وی. || سخت جنگ انداختن در میان قومی. || گزند رسانیدن کسی را گرمی آفتاب. ( منتهی الارب ).
صلق. [ ص َ ل َ ] ( ع اِ ) دشت گرد هموار. ( منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

دشت گرد هموار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال ای چینگ فال ای چینگ فال رابطه فال رابطه فال آرزو فال آرزو