سندر

لغت نامه دهخدا

سندر. [ س َ دَ / دِ / دُ ] ( اِ ) صمغی باشد زرد و شبیه به کاه ربا. ( برهان ) ( آنندراج ) :
مشو ایمن اندر سرای فسوس
که گه سندر است و گهی سندروس.فردوسی.رجوع به سندروس شود.
|| درخت خدنگ. ( یادداشت مؤلف ). قاین آغاجی ( ترکی ). توس. رجوع به خدنگ ، سندروس و سندره شود.
سندر. [ س ُ دَ ] ( ص ) خوش صورت صاحب جمال. ( جهانگیری ).
سندر. [ س ِ دِ ] ( اِ ) حرامزاده. ( جهانگیری ). رجوع به سند و سندره شود.
سندر. [ س ِ دِ ] ( اِخ ) قریه ای است در ده فرسنگی جنوب ده بارز. ( فارسنامه ناصری ).

فرهنگ عمید

= سندروس

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - سندروس . ۲ - توس غان .
قریه ایست در ده فرسنگی جنوب ده بارز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال تک نیت فال تک نیت فال راز فال راز فال ماهجونگ فال ماهجونگ