سایه انداختن

لغت نامه دهخدا

سایه انداختن. [ ی َ / ی ِ اَ ت َ] ( مص مرکب ) اظلال. سایه افکندن. سایه گستردن : سحاب شب سایه مشکفام... انداخت. ( ظفرنامه ). || عارض شدن. پیدا شدن : دنبال این حادثه الم رسان و واقعه ای که سایه انداخت به آنچه خدا آن را خواسته است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سایه افکندن . ۲ - مسافرت کردن بسمتی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم