سالما

لغت نامه دهخدا

( سالماً ) سالماً. [ ل ِ مَن ْ ] ( ع ق ) باسلامت. در حال سلامت. بی گزند. رجوع به سالم شود.

فرهنگ فارسی

در حال سلامت بی گزند : [[ سالما او را بمنزل رسانید . ]] یا سالما غانما . در آن حال که سالم و غنیمت آورده باشند : [[ سالما غانما با دارالملک غزنه آمد . ]]
با سلامت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم