سالدار

لغت نامه دهخدا

سالدار. ( نف مرکب ) معمر و سالدیده و پیر. ( ناظم الاطباء ). معمّر. پیر. ( استینگاس ). سالمند. مسن. رجوع به سال شود.

فرهنگ عمید

سالمند، سال دیده، پیر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) معمر سالدیده پیر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم