لغت نامه دهخدا
زاخ. [ زَ ] ( ع مص ) زاخ َ زَیْخاً و زَیَخاناً؛ جور و ستم نمودن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || دور شدن. || یکسو گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
زیخ. ( اِ ) رجوع به زیج ذیل معنی پنجم شود.
زیخ. ( اِ ) طپش و خفقان قلبی که از شعف یا از هول و ترس عارض شود. ( ناظم الاطباء ) ( از لسان العجم شعوری ج 2 ص 42 ب ).