زهومت

لغت نامه دهخدا

زهومت. [ زُ م َ ] ( ع اِ ) بوی بد چون بوی گوشت درندگان یا ماهی های دریایی مانده. بوی ریم. بوی چربش. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). از زهومة عربی. ( فرهنگ فارسی معین ) :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دایم شود خوار
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زهومت گیرد از آرام بسیار.دقیقی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).رجوع به زهمت و زهمة و زهومة و ماده بعد شود.
زهومة. [ زُ م َ ] ( ع اِ ) زهمة.( منتهی الارب ) ( آنندراج ). باد گنده. || بوی ریم و چربش. || بوی گوشت چرب برگشته بوی.( ناظم الاطباء ). رجوع به زهومت و زهمة و زهمت شود.

فرهنگ عمید

بدبویی، تعفن.

فرهنگ فارسی

( اسم ) باد گنده بوی ریم و چربش بوی گوشت چرب متعفن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم