لغت نامه دهخدا
ای رهگذری مرد گرت رغبت باشد
در میوه و در نعمت این نادره بستان.ناصرخسرو.زنهار تا در این رباط بساط نشاط بسته ای که رهگذری را بر بساط رباط نشاط نرسد. ( قصص الانبیاء ص 229 ). میلی بر سرآن چاه برآوردند چنانکه از پنج شش فرسنگ پدیدار بود تا رهگذریان که آنجا آیند دانند که آنجا آب است. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).
ما خود از کوی عشقبازانیم
نه تماشاکنان رهگذری.سعدی. || گذرگاه موقتی :
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود.حافظ.|| ابن السبیل. ابن سبیل. رجوع به راهگذاری در همه معانی شود.