دموس

لغت نامه دهخدا

دموس. [ دُ ] ( ع مص ) به معنی دمس است.( ناظم الاطباء ). سخت تاریک شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). تاریک شدن شب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المصادر زوزنی ). و رجوع به دمس ( مص ) شود. || ناپایدار گردیدن جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || اصلاح کردن میان قوم. || پوشیده داشتن خبر را. || آرمیدن با زن. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). || در خاک و جز آن پوشیدن پوست را تا برکنند موی آن را. ( منتهی الارب )
دموس. [ دَ ] ( ع ص ، اِ ) کسی که پوست را جهت برکندن موی در خاک پنهان کند.ج ، دُمُس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
دموس. [ دَ ] ( اِخ ) حلیم ابراهیم ( 1305 - 1377 هَ. ق. / 1888 - 1957 م. ). در زحله لبنان بدنیا آمد و در همانجا به تحصیل علوم پرداخت و سپس به برزیل مسافرت کرد و در بازگشت به زحله در انتشار روزنامه مهذب شرکت جست و به شعر و ادب روی آورد و در این زمینه شهرتی فراوان یافت چنانکه روزنامه و مجله معتبری را نمی توان یافت که از اشعار و مقالات و کلمات او به خصوص در سالهای فترت بین 1910 و 1914 خالی باشد. وی در 27 ایلول 1957 / 1377 هَ. ق. در بیروت درگذشت. او راست : 1 - الاغانی الوطنیة. 2 - دیوان شعر که مکرر در مکرر تجدید چاپ شده است. 3 - زبدة الاَّراء فی الشعر و الشعراء. ( از معجم المطبوعات ستون 884 ).
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم