درهم زدن

لغت نامه دهخدا

درهم زدن. [ دَ هََ زَ دَ ] ( مص مرکب ) به هم پیوستن.
- دست درهم زدن ؛ دست به دست هم دادن. دست خودرا به دست دیگری اتصال دادن :
دست درهم زده چون یاران در یاران
پیچ در پیچ چنان زلفک عیاران.منوچهری

فرهنگ فارسی

به هم پیوستن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال انبیا فال انبیا فال چوب فال چوب فال ماهجونگ فال ماهجونگ