دراز زبان

لغت نامه دهخدا

دراززبان. [ دِ زَ ] ( ص مرکب ) زبان دراز. آنکه زبانی دراز و طویل دارد. || سخن آرا و نطاق. ( ناظم الاطباء ). || آنکه به صراحت هرچه خواهد بگوید و از کس نهراسد. گستاخ در گفتار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): اگر خواهی دراززبان باشی کوتاه دست باش. ( منسوب به انوشروان از قابوسنامه ). || معربد و شورانگیز. ( ناظم الاطباء ): سلیطة؛ زن دراززبان. ( از مهذب الاسماء ) ( زمخشری ). سَلَطانَة، سِلِطانَة و سِلقَة؛ زن دراززبان. سَلعَف و سَلعَفَة و سَلفَع و سَلفَعَة؛ زن دراززبان بی باک شوخ روی. ( منتهی الارب ). سَلاطة؛ دراززبان گردیدن. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

زبان دراز
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال تاروت فال تاروت فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت