خسب

لغت نامه دهخدا

خسب. [ خ ُ ] ( نف ) خوابنده :
فرشته صفت مردم هوشیار
نه بسیار خسب است و بسیارخوار.سعدی ( صاحبیه ).- روز خسب ؛ روز خواب.
خسب. [ خ ُ ] ( اِخ ) شهری است [ بخراسان ] بر کرانه بیابان و آب ایشان از کاریز است و خواسته مردمان بیشترین چهارپای است. ( حدود العالم ).

فرهنگ فارسی

شهریست بر کرانه بیابان و آب ایشان از کاریز است و خواسته مردمان بیشترین چهارپایست .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم