لغت نامه دهخدا
همی بود چندی خرید و فروخت
بیابان ز لشکر همی برفروخت.فردوسی.و در خرید و فروخت جلد باش. ( قابوسنامه ).
بسوزیان مقانی کند خرید و فروخت
که رأس مال کمال است سوزیانش را.خاقانی.بریدند از آنجا خرید و فروخت
زراعت نیامد رعیت بسوخت.سعدی.و با ابوالفصل خرید و فروخت و مبایعت کنند. ( تاریخ قم ص 228 ).
علاف بموجب فراخی حوصله خرمنی از هر دانه به دکان ریخت لیک به خوشه تنگ مزرع سنبله جهت خرید و فروخت بیاویخت. ( ملاطغرا از آنندراج ).