لغت نامه دهخدا
هر حویجی باشدش کردی دگر
در میان باغ از سیر و گزر.مولوی.گه چون حویج دیگ بجوشیم و او بفکر
کفگیر میزند که چنین است خوی دوست.مولوی.- حویج خانه ؛ : زن بدر دکان بقالی رفت... بقال با وی بسخن درآمد و... زنرا راضی کرد و بحویج خانه برد و با هم جمع شدند. ( منتخب سندبادنامه ). مشرف حویج خانه و مطبخ و مرغخانه و ایاغیخانه. ( تذکرة الملوک چ مینورسکی ورق 98 ص 1 ).
- حویج فرنگی ؛ نوعی از حویج برنگ قرمز و اندکی کوچکتراز حویج معمولی.
- حویج وحشی ؛ گزر دشتی. زردک صحرائی. جزر بری. اسطافولینس آغریس.