حفنه

لغت نامه دهخدا

( حفنة ) حفنة. [ ح ُ / ح َ ن َ ] ( ع اِ ) کریشک. مغاک. سوراخ. ( منتهی الارب ). حفرة. ( اقرب الموارد ). || پُرِ دو مشت. ( اقرب الموارد ). || کوه. ( منتهی الارب ). ج ، حُفَن.
حفنة. [ ح َ ن َ ] ( ع اِ ) یک مشت از طعام. مشتی از گندم و جو و جز آن. یا دو مشت وقتی که هر دو کف بهم آورده باشند. ( منتهی الارب ). پری یک مشت. مقداری که در کف دستی فراهم کرده گنجد. چیز اندک. || گو کف. ج ، حفنات :
مارمیت اذ رمیت فتنه ای
صدهزاران خرمن اندر حفنه ای.مولوی.

فرهنگ فارسی

یک مشت از طعام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال آرزو فال آرزو فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال چای فال چای