جوه

لغت نامه دهخدا

( جوة ) جوة. [ ج َوْ وَ ] ( ع اِ ) زمین پست و نشیب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جوة. [ ج ُوْ وَ ] ( ع اِ ) درپی مشک. ( منتهی الارب ). دربی مشک. ( آنندراج ). الرقعة فی السّقّاء. ( اقرب الموارد ). پیوند خیگ. ( منتهی الارب ). || پاره ای از زمین درشت. || مغاکچه در کوه وغیر آن. || نوعی از لونها قریب به سمرت ( گندمی ). ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رنگی از رنگهای اسب و آن سرخی است که بسیاهی زند. ( منتهی الارب ).
جوه. [ ج َ ] ( ع مص ) جوه مکروه ؛ مواجه شدن بناخوشی. ( اقرب الموارد ). بناخوشی به روی کسی آمدن. ( منتهی الارب ): جاهه بالمکروه جوهاً؛ بناخوشی به روی وی آمد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
جوه. ( ع اِ ) جوه سوء؛ ناخوشی : نظره بجوه سوء؛ بناخوشی دید او را. ( منتهی الارب ). و همچنین است جیه سوء. رجوع به جیه شود.
جوه. ( اِ ) بر وزن کوه ، جوغ است. و آن چوبی است که بر گردن گاو زراعت نهند. ( برهان ). رجوع به جوغ و جغ و یوغ شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) چوبی که روی گردن جفت گاو نهند و گاو آهن را بدان بندند و زمین را شیار و تخم کنند.
در پی مشک یا پاره از زمین درشت .

دانشنامه عمومی

جوه ( به لهستانی: Dziwy ) یک روستا در لهستان است که در گمینا لوبوویز واقع شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چوب فال چوب فال ورق فال ورق فال قهوه فال قهوه فال انبیا فال انبیا