جرس دار

لغت نامه دهخدا

جرس دار. [ج َ رَ ] ( نف مرکب ) قاصد. شاطر. ( ناظم الاطباء ). کنایه از قاصد و شاطر. ( آنندراج ) ( بهارعجم ) :
چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند
ساربان را همه الحان جرس آسا شنوند.خاقانی.چون نوبت زن شاه زد کوس جنگ
جرس دار زنگی بجنباند زنگ.نظامی.

فرهنگ فارسی

قاصد شاطر کنایه از قاصد و چون جرس دار نجیبان ره یثرب سپرند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال اوراکل فال اوراکل فال ای چینگ فال ای چینگ فال انگلیسی فال انگلیسی