جدش

لغت نامه دهخدا

جدش. [ ج َ ] ( ع مص ) اراده گرفتن کردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). اراده گرفتن چیزی کردن. ( از ناظم الاطباء ). گرداندن چیزی برای گرفتن آن. ( از قطر المحیط ). جدش الشی یجدشه جدشا؛ اداره لیأخذه. ( از قطر المحیط ).
جدش. [ ج َ دَ ] ( ع اِ ) زمین درشت. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). ج ، اَجداش. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( آنندراج ) ( قطر المحیط ).

فرهنگ فارسی

زمین درشت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال سنجش فال سنجش استخاره کن استخاره کن فال فنجان فال فنجان