جباب

لغت نامه دهخدا

جباب. [ ج ِ ] ( ع مص )غلبه کردن قوم را. || فائق آمدن زن زنان را در حسن. || بریدن. سخت. || برآوردن خصیه. || گُشن دادن خرمابن را و فارغ شدن از تلقیح آن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) قحط سخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
جباب. [ ج ُ] ( ع ص ، اِ ) قحط. || باطل. || رایگان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || کفک شیر شتر که بمسکه ماند. ( منتهی الارب ). چیزی است مانندکفک که بر سر شیر شتر میافتد. کفک. ( آنندراج ). آنچه بر سر شیر اشتر گرد آید چون مسکه. ( مهذب الاسماء ).
جباب. [ ج َب ْ با ] ( ع ص ) جبه ساز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || جبه فروش. ( منتهی الارب ).
جباب. [ ج ُ ] ( اِخ ) سرزمین بنی سعدبن زید مناةبن تمیم است. این کلمه علم منقول است از جباب بمعنی کفک شیر شتر. ( از معجم البلدان ).

فرهنگ فارسی

سرزمین بنی سعد بن زیده

دانشنامه عمومی

جباب ( به عربی: جباب ) یک روستا در سوریه است که در استان درعا واقع شده است. جباب ۷٬۶۹۹ نفر جمعیت دارد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال فنجان فال فنجان فال عشقی فال عشقی