جام شکستن

لغت نامه دهخدا

جام شکستن. [ ش ِ ک َ ت َ ] ( مص مرکب ) پیاله شکستن. جام می و جز آن را شکستن. قدح شکستن :
کی توانم دید زاهد جام صهبا بشکند
می پرد رنگم حبابی گر بدریا بشکند.میرزا محمدعلی ماهر ( از آنندراج ).توان جام دست اجل را شکست
بدستی که پیمان به پیمانه بست.ظهوری ترشیزی ( از ارمغان آصفی ). || کنایه از رسوا کردن. ( آنندراج ). || کنایه از نومید ساختن. ( آنندراج ) :
مستی و دیوانگی جام مسیحا شکست
صرفه در این بزم نیست ساغر جم داشتن.عرفی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

قدح شکستن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال نخود فال نخود فال احساس فال احساس فال سنجش فال سنجش