تلخ مذاق

لغت نامه دهخدا

تلخ مذاق. [ ت َ م َ ] ( ص مرکب ) بدذوق. تلخ مزاج :
شها بوصف تو خوش کرده ام مذاق سخن
مدار عیش مرا بر امید تلخ مذاق.خاقانی.رجوع به تلخ مزاج شود.

فرهنگ فارسی

بد ذوق . تلخ مزاج
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم