تعبیر کردن

لغت نامه دهخدا

تعبیر کردن. [ ت َ ک َدَ ] ( مص مرکب ) بیان کردن به عبارت دیگر که واضح تر باشد. ( از ناظم الاطباء ). تأویل و تفسیر و شرح و بیان. || بیان کردن خواب. تفسیر کردن خواب. شرح رؤیا و خواب و خبر دادن از مراد آن :
خیال دولت تو هرکه بیند اندر خواب
معبرش همه نیک اختری کند تعبیر.امیرمعزی ( از آنندراج ).در خواب شوم روی تو تصویر کنم
بیدار شوم وصل تو تعبیر کنم.خاقانی.گر ندانید که تعبیر کنید آتش و آب
رمز تعبیر ز آیات و سور بگشائید.خاقانی.هرکه سر زلف تو در خواب دید
کافریش زلف تو تعبیر کرد.عطار.با دل بی خبر اظهار ندامت ز گناه
همچو خوابی است که در خواب کنی تعبیرش.صائب ( از آنندراج ).من یکی خواب پریشانم ولی ناگفتنی
جز خموشی کس نمی یابم که تعبیرم کند.منیر ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بیان کردن بیان کردن خواب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم