تار کردن

لغت نامه دهخدا

تار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تیره ساختن. تاریک ساختن. کدر کردن. بدون روشنی نمودن. رجوع به تار شود. || تاراندن. رمانیدن. ترسانیدن. پراکندن و متفرق ساختن : تار کردن مرغی را. کبوترها را تار کردن. رجوع به تاراندن شود.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تارانیدن رمانیدن .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم