بی چیز

لغت نامه دهخدا

بی چیز. ( ص مرکب ) فقیر. مسکین. گدا. درویش. مفلس :
اگر نیستت چیز لختی بورز
که بی چیز کس را ندارند ارز.فردوسی.در این شهر بی چیز خرم نهاد
یکی مرد بد نام او هفتواد.فردوسی.ترک عمل بگفتم و ایمن شدم ز عزلت
بی چیز را نباشد اندیشه از حرامی.سعدی.

فرهنگ عمید

بینوا، مفلس، تهیدست.

فرهنگ فارسی

( صفت ) مفلس درویش فقیر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم