بی هیچ

لغت نامه دهخدا

بی هیچ. ( ص مرکب ، ق مرکب ) ( از: بی + هیچ ) بی چیز.
- بی هیچ مردم ؛ مردم بی چیز. فقیر. نادار :
تهیدست بر خوبرویان مپیچ
که بی هیچ مردم نیرزد بهیچ.سعدی. || بی وسیله. بی قید وبند :
در کان دل من گهر از بهر گروهیست
پاکیزه که بی هیچ مرااند و مرااند.ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی

بی چیز . یا بی وسیله . بی قید و بند .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم