لغت نامه دهخدا
ور زآنکه بغردی بناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری
زآن جانب خویش ننگرد زین سو
از ننگ حقارت و ز بی قدری.منوچهری.نشد بی قدر و قیمت سوی مردم
ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار.ناصرخسرو.پادشاه عالم غیب دان عیب دنیا پیدا میکند و بی قدری او بخلق مینماید. ( گلستان ). || حقارت. ذلت. ( ناظم الاطباء ).