بی قدری

لغت نامه دهخدا

بی قدری. [ ق َ ] ( حامص مرکب )بی ارزشی. بی اعتباری. ناچیزی. کم اهمیتی :
ور زآنکه بغردی بناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری
زآن جانب خویش ننگرد زین سو
از ننگ حقارت و ز بی قدری.منوچهری.نشد بی قدر و قیمت سوی مردم
ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار.ناصرخسرو.پادشاه عالم غیب دان عیب دنیا پیدا میکند و بی قدری او بخلق مینماید. ( گلستان ). || حقارت. ذلت. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

حقارت ذلت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم