بوخت

لغت نامه دهخدا

بوخت. [ ب ُ / بُو ] ( ن مف ) بُخت. نجات داده. نجات یافته. درترکیب اسماء آید: سه بوخت. سبخت . چهاربوخت. صهاربخت . ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به بُخت و بوختن شود.
بوخت. ( اِ ) پسر باشد که برادر دختر است. ( برهان ) ( هفت قلزم ) ( ناظم الاطباء ). پسر را گویند چنانکه دخت دختر را. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) : ماه فروردین روزخرداد، فریدون جهان را بخش کرد. روم را به سلم داد و ترکستان را به تور داد و ایران شهر را به ایرج و سه دختر بوخت خسرو تازیکان شه را بخواست و بزنی به پسران داد. ( از سبک شناسی ج 1 ص 354 ). رجوع به بُخت شود.

فرهنگ فارسی

( مصدراسم ) نجات داده نجات یافته . در ترکیب اسما آید : سه بوخت چهار بوخت .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم