یغما کردن

لغت نامه دهخدا

یغماکردن. [ ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) یغما گرفتن. یغما زدن. غارت کردن. تاراج کردن. ( ناظم الاطباء ). غارتیدن. چپو کردن. غارت کردن. به تاراج بردن. تاراج کردن. چاپیدن. چپاول کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر زمانه ز عدل تو آگهی یابد
از این سپس نکند رخت عمر ما یغما.کمال اسماعیل.من هم اول روز دانستم که عشق
خون مباح و خانه یغما می کند.سعدی.دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد
کی التفات کند بر بتان یغمایی.سعدی.نرگس سرمست و زلف کافر او در جهان
هرکه را جان و دلی دیدند یغما کرده اند.هندوشاه. || موجب غارت گردیدن. به یغما دادن به دست ِ... :
تمنای شکم روزی کند یغمای مورانت
اگر هر جا که شیرین است چون زنبور بنشینی.سعدی.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) غارت کردن : دلی که حور بهشتی ربود و یغما کرد کی التقات کند بر بتان یغمائی . (گلستان )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم