گریان شدن

لغت نامه دهخدا

گریان شدن. [ گ ِرْ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) به گریه افتادن. گریستن و زاریدن:
به هامون درون پیل گریان شود
به جیحون درون آب بریان شود.فردوسی.چنان تنگ شد بر دل من جهان
که گریان شدم آشکار و نهان.فردوسی.زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم.سعدی ( بوستان ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بگریه افتادن گریستن: رسوا شده عریان شده دشمن برو گریان شده...
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم